جدول جو
جدول جو

معنی خاک مالی - جستجوی لغت در جدول جو

خاک مالی
عمل خاک مال کردن و خاک مال شدن
لغت نامه دهخدا
خاک مالی
شستن ظرف با خاک و آب برای از بین بردن چربی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک سالی
تصویر خشک سالی
کاهش شدید باران که موجب قحط و غلا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک مال
تصویر خاک مال
مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن، کنایه از خوار و ذلیل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بازی
تصویر خاک بازی
بازی کردن با خاک، کنایه از دل بستن به دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک مالی
تصویر مشک مالی
عمل مالیدن مشک
مشک مالی کردن بر کاری: کنایه از انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل، برای مثال چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پر مشک حالی (نظامی۲ - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوک ماهی
تصویر خوک ماهی
دلفین، نوعی ماهی بزرگ پستاندار به طول سه متر و تیره رنگ سری شبیه خوک و دهانی دارای دندان که در اقیانوس هند و مناطق حاره زندگی می کند آن را برای روغنش صید می کنند، خوک دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
عمل خشت مال. (یادداشت بخط مؤلف).
- قالب خشت مالی، چهارچوب مربعگونه ای است که برای ریختن پارۀ گل بجهت تهیه خشت بکار می رود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ وَ دَ)
بخاک آلوده شدن. مالیده به خاک شدن. مطاوعۀ خاک مالی کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ شُ دَ)
خاک مال کردن. شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی
لغت نامه دهخدا
(کِعَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. واقع در 36 هزارگزی باختر آبیک و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه دارای هوای معتدل و 385 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. محصولات آنجا غلات و نخود و چغندر قند و بادام و تاکستان و جالیز است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو ولی ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ)
مقل مکّی. رجوع به مقل مکی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
در اصطلاح وزارت دارایی حساب سالیانه که تا آخر خرداد ماه رسیدگی و تمام میشود
لغت نامه دهخدا
خنزیرالبحر، دخس، (منتهی الارب)، سوس بزبان هندی، (از منتهی الارب)، نوعی جانور دریایی است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
تملق. چاپلوسی. چاپلوسی سخت با دنائت. تملق رذیلانه:
هرآنکه بی خبر از فن خایه مالی شد
دچار زندگی سخت ونان خالی شد.
عشقی.
نه ریش تراکه ریشخندت سازم
نه خایه تو را که خایه مالیت کنم.
؟
لغت نامه دهخدا
صاحب خالها
لغت نامه دهخدا
(نِ)
برج حوت:
تا که آن سلطان به خان ماهی آید میهمان
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ عَلْ لَ)
خاک مطبق. کرۀ زمین. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). رجوع به خاک مطبق شود
لغت نامه دهخدا
(رْ / رِ)
استخوان ماهی. (آنندراج). تیغ ماهی. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)
لغت نامه دهخدا
مالیدن با خاک، کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ ’کردن’ و ’دادن’ و ’خوردن’ مستعمل است، (آنندراج) :
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال،
ظهوری (از آنندراج)،
کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند،
صائب (از آنندراج)،
بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من،
صائب (از آنندراج)،
صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما،
منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ سِکَ دَ)
مالیدن خاک بچیزی. تعفیر. (اقرب الموارد). خاک مالیدن زن پستان خود را: زنان شیرده چون خواهند اطفال خودرا از شیر بگیرند سر پستان خود را با خاک آغشته می کنند تا طفل شیرخوار را رغبت مکیدن آن پستان نماند
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ)
زانوبر زمین نهادن، کنایه از نهایت مؤدب و متواضع بودن است. (مجموعۀ مترادفات) :
دو زانوی ادب مالید بر خاک
گریبان قلم زد بر رقم چاک.
زلالی (از مجموعۀ مترادفات ص 410)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک معلق
تصویر خاک معلق
خاک دراوی: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
خال دار، خال مخالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاپلوسی، تملق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خشت زنی، خودستایی، دعوی باطل، رجز، رجزخوانی، لاف پیمائی، لاف زنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده کردن گل و کاه و آب برای گل اندودن کردن خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کارها را سرسری و با بی دقتی انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی